خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و ادب: سیدضیاء قاسمی از نسل اول شاعران مهاجر افغانی حاضر در ایران است که در سال ١٣٥٤ شمسی در افغانستان به دنیا آمده و در سالهای اخیر در شهر تهران سکونت دارد. از آثار او مجموعه شعری در قالب «گزیده ادبیات معاصر، شماره ١٣٠» به چاپ رسیده است.
وی در بخش نخست از این گفتگو که روز گذشته منتشر شد به بررسی دلایل مهاجرت شاعران و نویسندگان افغان در سالهای اخیر پرداخت. بخش دوم از این گفتگو دربرگیرنده حرفهای قاسمی درباره نوع نگاه کشورهای اروپایی و آسیایی به سرمایهگذاری فرهنگی و مهاجرپذیری از میان شاعران و نویسندگان افغانستان است.
قاسمی در این گفتگو درباره علل مهاجرت در میان اهالی فرهنگ و ادب افغانستان سخنانی را به زبان آورد که تا پیش از این کمتر به چنین صراحتی درباره آنها سخن به زبان آورده شده بود. سخنانی که حتی بازگویی آن در طول این مصاحبه خود او را نیز برای دقایقی منقلب کرد.
بخش پایانی از گفتگو را در ادامه میخوانیم.
آقای قاسمی! شما از وضعیت توجه به موضوع فرهنگ در کشور خودتان انتقادات زیادی دارید. میخواهم بپرسم یعنی در چند سال گذشته و استقرار دولت آقای کرزای، هیچ تلاشی و توجهی به مقوله فرهنگ نشده است؟
فرهنگ دامنه وسیعی دارد. در عرصه مطبوعات و رسانههای گروهی، کشور من در زمان دولت آقای کرزای رشد خوبی داشته است. در اوایل استقرار دولت او در افغانستان یک شبکه تلویزیونی وجود داشت که در آن حتی قادر نبودند یک کادر تلویزیونی مناسب نمایش دهند و یا خبر را نوعی میخواندند که بسیار خندهدار بود، اما الان از حیث کار تلویزیونی و روزنامهنگاری در افغانستان رشد خوبی را شاهد هستیم. کابل بیش از 30 کانال تلویزیونی دارد و تعداد مطبوعات در حال انتشار در آن از تهران نیز بیشتر است، اما از منظر کار هنری تلاشهای زیادی نشده است.
البته چند فیلمساز و موسیقیدان خوب داریم، اما همه به حدی از پختگی که میرسند که دیگر حرفهایتر از آن نمیتوانند در افغانستان کار کنند و در نتیجه تن به مهاجرت میدهند. این را هم بگویم که متاسفانه وزیر فرهنگ افغانستان هم چندان رغبتی به کار هنری ندارد. با اینکه از دانشگاه تهران دکتری ادبیات دارد، اما دغدغهاش کار هنر نیست.
با این وصف، هنر افغانستان در یک تسلسل عجیب و البته کشنده اسیر شده است. نه؟
بله. ما مثلا داستاننویسی داریم به نام خالد نویسا که رمان خوبی به نام «آب و دانه» دارد. روزهای اولی که من پس از سالها به کشورم رفته بودم، برای او شرایطی فراهم شده بود که بتواند در کشور دیگری در اروپا پناهنده شود. به او گفتم: تو هم که پریدنی شدهای؟ گفت: نه، من اینجا همه چیز دارم. برای چه بروم؟ ولی سه سال بعد او به شرایطی رسید که از حیث کاری باید برای زندگی و باقی ماندن در حداقلهای حیات، از افغانستان میرفت و الان هم در نروژ در حال زندگی است. تاسفانگیزتر این است که باید اعتراف کنم از زمانی که او به نروژ رفت دیگر از او کار تازهای نخواندهام.
آیا کشورهای غربی به مهاجرت ادبیات و هنرمندان افغان با دیده باز نگاه میکنند و رغبتی به آن دارند؟
برای آنها فرقی نمیکند که تو چه شغلی و یا پیشینهای داری. آنها قوانینی دارند که بر اساس آن اگر تو بتوانی به آنها ثابت کنی که دچار مشکلی هستی، تو را میپذیرند و بر اساس آن به تو شغلی هم میدهند. اهل فرهنگ بودن یا نبودن تو برای آنها خیلی فرقی نمیکند. از سوی دیگر نسل اول مهاجرت معمولاً غیرممکن است که بتوانند به درجهای از تسلط برسند که به زبان آن کشور به تولید ادبی بپردازند؛ جز افرادی مثل خالد حسینی و یا عتیق رحیمی که از دوران نوجوانی به مهاجرت پرداختهاند.
ولی نگاه کشورهای آسیایی مثل ترکیه به افغانستان فرق دارد و در حال سرمایه گذاری فرهنگی در کشور شما هستند. نکند از آنها هم ناراضی هستید؟
بله. البته ترکیه به دنبال ایجاد پایگاه مردمی در خود افغانستان است و تربیت دانشآموزان افغان را نیز با همین هدف دنبال میکند و از قضا خیلی هم در این زمینه در حال کار کردن است؛ به ویژه به ازبک تبارها هم خیلی اهمیت میدهند و در نتیجه امروز آنها در شمال افغانستان پایگاه بسیار محکمی دارند.
ایران در حوزه کار فرهنگی در افغانستان چه کار کرده است؟
دوستان رایزنی فرهنگی ایران در افغانستان آدمهای بسیار خوبی هستند. چند باری هم که به دیدار آنها رفتم بسیار دوستانه برخورد کردهاند، اما میخواهم بگیوم که متاسفانه سیاست فرهنگی مشخصی از سوی ایران در افغانستان دنبال نمیشود. من دیدهام که مثلاً به دانشگاهها کتاب میدهند و بیشتر به دنبال رویکرد مذهبی و توجه به محافل مذهبی هستند.
بگذارید مثالی بزنم. من دو طرح فیلم مستقل را در سالهای قبل برای ارائه به رایزنی فرهنگی ایران و سازمان یونسکو به صورت توامان آماده کردم. طرحی که به رایزنی ایران دادم، درباره فردی بود در یک روستای سنینشین افغانستان که به خاطر علاقهاش به امام خمینی، نام بچهاش را «خمینی» گذاشته بود. این باعث شده بود این بچه مورد احترام زیادی در روستا قرار بگیرد و ماجراهایی برای او پیش بیاید. این سوژه برای من جالب بود و فکر میکردم برای ایران هم سوژه جالبی است. طرح دومم را هم که به یونسکو دادم، درباره مجازات جنایتکاران جنگی در افغانستان بود.
همین قدر بگویم که طرح دوم پذیرفته شد و مستند آن را هم ساختم و تحویل دادم و طرح اول که به رایزنی ایران دادم هنوز هیچ پاسخی از سمت رایزنی مبنی بر همکاری در ساخت و یا عدم همکاری دریافت نکرده است.
آقای قاسمی! شنیدهام که شما هم در آستانه سفر هستید. از این نمیترسید که بلای فراموشی و کور شدن ذوق ادبی و هنری در شما هم به واسطه مهاجرت پدید آید؟
چرا، میترسم! ولی چاره دیگری ندارم. در افغانستان هم به هرحال مشکلات کاری و امنیتی عدیدهای داشتم و شده بود که چند بار تا مرگ تنها دو ـ سه دقیقه فاصله داشتم که آخرینش در روز عاشورای سال گذشته بود. از طرف دیگر نگران فرزندانم نیز هستم که در افغانستان آن طور تربیتی که میخواهم برای آنها رخ نمیدهد.
درست است که با مهاجرت شرایط کاری خودم هم آسیب میبیند، اما شرایط فعلی من هم دست کمی از آن ندارد. به قول افغانها برای ما شام و مدینه چندان فرقی ندارد. با مهاجرت حداقل آرامش ذهنی و رفاهی برای من پدید میآید. البته برای خودم برنامههای ذهنی دارم که بتوانم کار کنم، ولی باید دید چه پیش میآید.
میدانم که بعید است بتوانم بر اساس شیوههای فرهنگی غرب به این زودیها تولید ادبی داشته باشم؛ این غیر ممکن است، ادعای من هم نیست، جامعه شناسی هجرت این را در طول تاریخ مشخص کرده است. آثار خوب ادبیات مهاجرت معمولا برای نسل دوم مهاجرت هستند.
نویسندگان و شاعران مهاجر افغان اما در نهایت دو ـ سه سرنوشت بیشتر ندارند. یا مثل رهنورد زریاب در نهایت به کشورشان بازمیگردند و یا مثل محمد عاقل بیرنگ در غربت خودکشی میکنند و یا مثل کریم میثاق سکوت میکنند و حتی یک خط نمینویسند.
و سرنوشت خودتان را چه میدانید؟
امیدواریم حداقل به شکل زریاب به زندگی ادامه دهم و در نهایت دوباره به کشورم بازگردم.
نظر شما